داود سلطانی

در مورخ ۱۰/۱۰/۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی سومار در اثر بمباران شیمیایی از سوی کوردلان بعثی از ناحیه چشم، پوست و ریه مجروح شد.
داود رزمنده ای نوجوان بود که با میل و علاقه ای زیاد به جبهه رفت و دست آورد او از مقاومت در مقابل متجاوزان، افتخار آفرینی و جراحت مظلومانه او بود، که در یادداشت های خود از آن به عنوان رسالت زینبی یاد می کند.
جراحت او و سختی که ایشان در این مدت ۲۵ سال تحمل کرد قابل تصور برای عموم نیست، در عین حال همیشه با مردم بود و به مردم خود افتخار می کرد. او همچنین یکی از پای ثابتان شرکت کننده در مراسم مذهبی -به همراه رفیقش (سیلندر اکسیژنی که به او تاب و توان می داد)- بود. ناتوانی جسمی اش که در سال های اخیر بیشتر بر او فائق آمده بود عزم و اراده و اعتقاداتش را محکمتر و راسختر می نمود. او کارمند راه آهن بود و لیسانسه ی مدیریت. تحصیل و دانشگاه رفتنش بسیار معنادار بود و دانشگاه را برای خود تبدیل به کنکاشگاه افکار و اعتقاداتش کرده بود، از مسائل روز قافل نبود و میل عجیبی به صحبت در موضوعات مربوطه داشت. روز به روز مسیر نفس های پاکش تنگتر می شد.
زمستان سال ۱۳۹۰، سرمای کوچش را، به ما چشاند.
آدم خوش رویی بود.
سر انجامِ عشقش، غروبی عاشقانه شد، گویی برای بازمانده گان طلوعی بود عارفانه.