پرچم ایران که توسط 3 کوه نورد ایرانی بر قله برودپیک افراشته شده بود.


تبریک به جامعه ایران از بابت، صعود پسران کوهستان ایرانی به برودپیک از مسیر ایران و تسلیت جهت خفتن ابدیشان در آغوش کوهستان.
یادشان گرامی باد.
مهدی سلطانی

بر کوه نوردان ایران در برودپیک چه گذشت؟
چهارشنبه ۰۲ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۴۵
" تو پیروز شدی، تو فاتح قلبهای ما شدی؛ شکوه و عظمت زندگی را ندیدی و اراده کردی تا آن را بر بلندترین قلهها بیابی. به سان همه آدمیان، آری، از شکست ترسیدی اما عنان خود به وحشت نسپردی و عازم پرخطرترین سفرها شدی و این بار کوهها از تو آموختند اراده، قدرت و صبر را."
اینها جملاتی هستند که آبان ماه گذشته پس از مفقود شدن مهدی عمیدی در مون بلان فرانسه نوشتیم و با "پلنگ برفی ایران" خداحافظی کردیم... هنوز محمد اوراز را هم از خاطر نبرده ایم، اولین ایرانی و اولین مسلمانی که قله اورست را فتح کرد و آوازه کوهنوردان ایرانی را جهانی کرد. او هم در دل طبیعت آرام گرفت و یازده سال پیش در قله گاشبروم پاکستان گرفتار بهمن شد. اوراز هم رفت... حالا کوهستان سه فرزند دیگرش را از آغوش خانواده هایشان به آغوش خود فرو برده است؛ پسرانی که "مسیر ایران" را به دوازدهمین قله مرتفع جهان باز کردند اما بازگشتی بی انتها داشتند، بازگشتی به دل کوهستان.
آیدین بزرگی، مجتبی جراحی و پویا کیوان به همراه رامین شجاعی و افشین سعدی راهی "برودپیک"، دوازدهمین قلهی مرتفع دنیا در رشته کوه های هیمالیا شدند تا مسیر جدیدی را به قله ۸۰۵۱ متری باز کنند. بزرگی، جلالی و کیوان سه نفری بودند که برای صعود نهایی به قله حمله میکنند. "پسران کوهستان" مسیر جدیدی به قله با نام " مسیر ایران" باز میکنند و پرچم ایران را بر فراز "برودپیک" برافراشته میکنند اما خبر بازگشت آنها از قله غم انگیز است چون دیگر بازگشتی در کار نیست. انگار باید برنگردند تا فتحشان را به گوش همه برسانند، برنگردند تا "مسیر ایران" را فریاد بزنند، برنگردند تا ... این است رسم روزگار امروز ما.
آغاز عملیات؛ فتح برودپیک از مسیر ایران
برودپیک با ارتفاع ۸۰۵۱ متر در رشته کوه قراقرون در شمال شرقی پاکستان و در مرز با چین قرار دارد. برودپیک بخشی از رشته کوههای عظیم هیمالیا است که ...
دست نوشته ی ارسالی آقای صادقی، رایزن فرهنگی ایران در پاکستان
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۳۱
سلام و درود بر اراده جوانان غیوری که درصدد بزرگی و اعتلای نام ایران عزیز بودند.

کاش هرگز این جوانان دوست داشتنی با اراده و استوار چون کوه را ندیده بودم، تقدیر چنان بود که به صورت کاملا تصادفی در سوم شعبان همدیگر رادر هتل کانکوردیا در شهر اسکردو ملاقات کردیم.
مهرشان در دلم نشست، با هم چای و قهوه خوردیم، درد دل کردیم و بعد قرار دیدار بازگشت پیروزمندشان از مسیر ایرانیان را گذاشتیم.
این روزها منتظر خبر بازگشتشان بودم تا در اسلام آباد به نام ایران و شادباش این افتخار در برنامه تقدیر گردهم آییم اما خبر چون کوهی سهمگین برسرم آوار شد، عصر شنبه خبردارشدم از همان لحظه بی تاب بی قرارچنانکه گویی دیرینه ترین دوستانم را گرفتار یافته باشم.
دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت و بی آن که بدانم ناگهان خود را دوباره در اسکردو اما این بار امیدوار و نگران یافتم.
همه دوستان، علما، مسئولان و کوهنوردان منطقه بی قراریم را حس می کردند از این هرکدام میخواستند کاری بکنند، حتی فرماندار فرمانده ارتش و توماس آلمانی ...
این را در رفتارهایشان میشد دید فرماندار یکسره در تماس بود وحتی طاقت نیاورد به هتل محل اقامتم و محل جلسه با گروه با توماس آمد، می خواست مطمئن باشد که کارها خوب پیش میرود.
توماس بیچاره به محض پیاده شدن از هلی کوپتر به دیدنم آمد، رامین عزیز لحظه ای آرام نداشت عکسها به سرعت بازبینی میشد اما دریغ از نشانه ای ...
خبر یافتن مختصات موبایل چقد خوشحالمان کرد وای که این خوشحالی چندان دوام نیاورد زیرا توماس و اقبال می گفتند امکان ندارد بشود به آن نقطه نزدیک شد.
هر چه من بیشتر تقاضا میکردم او بیشتر انکار میکرد، گمان بردم شاید پول میخواهد.
گفتم من مشکل شما را حل میکنم اما او با تاسف میگفت حتی اگر صدهزار دلار بدهید هیچ به این نقطه نخواهد رفت.
کنون نزدیک ساعت یک بامداد و من همچنان مضطر و بی قرارم و نمی خواهم واقعیت را بپذیرم.
خدایا اگربه دعا ومناجات و گریه نیمه شب این بنده حقیرت گره باز میشود تا صبح ضجه خواهم زد، اما میدانم که اراده تو قاهر است و ما به رسم بندگی باید تسلیم باشیم.
خدایا چگونه است که در سالروز درگذشت دختر دردانه ام فاطمه نوجوان، داغی تازه بر دلم نهاده ای یا غیاث المستغیثین و با هم می خوانیم امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء ...
صادقی (رایزن فرهنگی ایران درپاکستان) - شهر اسکردو